این کودک زمانی رکورد دار خردسال ترین کوهنورد ایران بود
به گزارش مجله آزات وب، کوچک ترین کوهنورد صعود کننده به سبلان؛ این عنوانی است که علی اصغری شش ساله با صعود به دومین قله مرتفع ایران به دست آورده؛ روستای نقدی علیای مشکین شهر هم این روزها به واسطه همین رکوردشکنی علی، حسابی مشهور شده است. این گزارش مربوط هفته نامه سرنخ 17 مردادماه1388 است.
به گزارش خبرنگاران، داخل تاکسی، اتوبوس و حتی در مهمانی های خانوادگی، همه جا بحث سر کار بزرگی است که علی کوچک انجام داده است.
هوا آن بالا سرد بود؛ سردتر از چیزی که پدر علی حدس می زد. علی زیپ کاپشنش را تا بالا کشید اما باز هم دست هایش از شدت سرما متورم و سرخ شده بودند، از چشم هایش هم اشک می آمد. پدر علی رد سرما را روی صورت علی دید و گفت: دیگر چیزی تا قله نمانده. الان است که برسیم. آفرین. یک قدم دیگر بردار. دستت را به من بده. فقط مراقب باش نیفتی.هر چقدر که علی و پدرش بالاتر می رفتند و به نوک قله نزدیک تر می شدند، هم شیب کوه بیشتر می شد، هم هوا سردتر. بهمن نگران پسرش بود. اما علی همچنان با علاقه سنگ های کوچک و درشت کوه را زیر کفش های 30 سانتی عاج دارش له می کرد و بالا می رفت.
بهمن آنقدر برای علی از قله گفته بود که او می خواست آنجا را هرچه زودتر ببیند. بدنش از سرما به گزگز افتاده بود، اما تشویق های بقیه کوهنوردان تنش را گرم می کرد تا تندتر حرکت کند؛ انگار هیچ چیزی مانع او نبود. اما ناگهان پای پسرک شش ساله لیز خورد. همه چیز در یک لحظه رخ داد، پدر اما کنترلش را از دست نداد و قبل از آنکه علی سر بخورد، با سرعت تمام دست او را گرفت.
پسرکوچک روستای نقدی علیا با اینکه کف دست هایش خراش برداشته بود، باز هم بلند شد و به راهش ادامه داد. بالاخره علی به قله رسید؛ بعد از کلی زمین خوردن، یخ زدن و راه آمدن. حالا سبلان زیر پاهای کوچکش بود و نام او به عنوان کوچک ترین کوهنوردی که به قله سبلان صعود نموده ثبت می شد.
علی و همراهانش تا قله، فاصله زیادی ندارند و برای خوردن چای و استراحت اتراق نموده اند
علی و پرسش های بی جواب
- بابا آن بالا گرگ داره؟
- نه پسرم!
- بابا آن بالا خوراکی می فروشند؟
- نه پسرم!
- بابا آنجا یخ می زنیم؟
- نه بابا جان، نه!
علی یک پسر شش ساله است درست مثل بقیه شش ساله ها؛ با همان سؤال ها و کنجکاوی ها، پس زیاد هم عجیب نیست که در طول راه پدرش را با سؤال های این چنینی کلافه نموده باشد، به هر حال پسرک با محیط جدیدی روبه رو شده بود و نمی توانست کنجکاوی اش را کنترل کند.
البته این کنجکاوی شامل حال بقیه همراهان این گروه کوهنوردی، مخصوصا پسرخاله های علی هم می شد.بیشتر آنها جواب درستی به سؤال های علی نمی دادند، فقط می گفتند: علی اگر زیاد حرف بزنی، انرژی ات تمام می گردد و دیگر نمی توانی از کوه بالا بیایی! به امید اینکه پسرک دست از سرشان بردارد! اما مشکل بزرگ تر از اینها بود! علی قانع نمی شد و این بار می پرسید: خب انرژی یعنی چه؟آدم بزرگ ها اینجا هم مقابل یک پسربچه شش ساله کم آورده بودند پس با یک مشت بادام، کوهنورد شش ساله را دست به سر کردند: انرژی یعنی بادام. اینها را بخور و دیگر سؤال نکن.
پسر کوچک روستای نقدی علیا هم تا آخر راه دیگر سؤالی نپرسید، احتمالا به این نتیجه رسیده بود که جواب سؤال هایش را بالای قله خواهد گرفت!
4811متر راه درازی است. علی برخی جاها خسته می شد. پدرش می گوید: چند باری که علی خسته شده بود کولش کردیم. اما بیشتر راه را خودش آمد. همه تعجب من از این بود که پسرم چگونه توانست همه راه را پا به پای ما بیاید و دم نزند. او یک بار هم نخواست که برگردانیمش.حالت تهوع هم پیدا نکرد. فقط سردش شده بود؛ همین.
شیرین زبانی بالای کوه
علی سکوت کوه را دوست نداشت، او عاشق زمانی بود که گروه برای استراحت و خوردن چای توقف می کردند. همان موقع بود که پسرک شش ساله سراغ کوله پشتی پدرش می رفت و با یک مشت شکلات و خرما خودش را سرگرم می کرد. سرمای زیاد بالای کوه و ارتفاع آن باعث شده بود که فشار علی از حد معمول پایین تر بیاید. علی درباره افت فشار بالای کوه قبلا از پدرش شنیده بود، به خاطر همین از این فرصت های استراحت استفاده می کرد و تا می توانست خرما و شکلات می خورد.
البته او یک نگرانی دیگر هم داشت: اینکه چه بلایی سر دندان هایش می آید! شاید به خاطر همین یکبار به پدرش گفته بود: خوب شد مامان با ما نیامد چون نمی گذاشت این همه شکلات بخورم و می گفت: علی! دو تا شکلات بردار نه بیشتر! علی یادت نره که مسواک بزنی!این شیرین زبانی های علی، سوژه خنده بقیه کوهنوردها شده بود، چون دیگر همه آنها به این نتیجه رسیده بودند که این سفر بدون علی لطفی نداشت.
آغاز سفر با یک پرس چلوکباب
لاهورد جایی بود که پسر کوچک و پدرش، سفرشان را از آنجا آغاز کردند. آنها برای ناهار به رستوران رفتند و یک پرس چلوکباب حسابی سفارش دادند تا به میزان کافی برای بالارفتن از کوه انرژی داشته باشند. البته قبل از رسیدن به لاهورد، یک مسیر 15 کیلومتری را از نقدی علیا تا آنجا طی نموده بودند.
مسیر بعدی گروه کوهنوردی، آب گرم شابیل بود؛ جایی که از قدیم تا امروز، پاتوق جهانگرد ها و بیمارانی است که برای آب درمانی به آنجا می روند.کمی بالاتر از این منطقه پناهگاه قرار داشت؛ جایی که علی و هیات همراهش بعد از کمی پیاده روی به آنجا رسیدند. پایین کوه لندرورهایی هستند که کوهنوردان را از مسیر ماشین رو به پناهگاه می رسانند، ما هم می توانستیم این کار را انجام بدهیم اما من ترجیح دادم علی از همان جا کوهپیمایی اش را آغاز کند تا بدنش آماده گردد. ما ساعت یک از خانه بیرون زده بودیم و ساعت چهار در پناهگاه مستقر شدیم.
علی کمی خسته به نظر می رسید اما از خستگی اش چیزی به زبان نیاورد؛ انگار با خودش عهد نموده بود که از بقیه کم نیاورد؛ اینها را بهمن زمانی می گوید و بعد با افتخار اضافه می نماید: پسر من است دیگر.
وسوسه برگشت
این صعود به قله سبلان، اگر برای مرد کوچک گزارش ما اولین صعود باشد، برای پدرش، بهمن اصغری، بیستمین صعود است؛ اولین بار با دو نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم به قله برویم. تابستان بود و با همان کیف های دستی ای که همراه مان بود راه افتادیم. اما در میانه راه بهمن و دوستانش به این نتیجه رسیدند که کوهپیمایی بدون تجهیزات کار عاقلانه ای نیست؛ طی کردن راه سخت شده بود، تا اینکه یک کوهنورد کرجی به دادمان رسید و مقداری از وسایل ضروری کوهنوردی اش را به ما قرض داد تا حد اقل خودمان را به قله برسانیم.
همین تجربه صعود نصف و نیمه به سبلان، چنان عشق و علاقه ای را به جان بهمن انداخت که او تصمیم گرفت چند بار دیگر هم پیاده روی، روی پستی بلندی های این کوه بلند را تجربه کند.حالا، بعد از گذشت سال ها از تجربه نخستین صعود بهمن، او می خواست با همراه کردن پسر شش ساله اش در این سفر، او را وارث عشق خود به کوهپیمایی کند.آنها شب را در پناهگاه خوابیدند تا فردا، سرحال و قبراق سفرشان را ادامه بدهند. قرار بود آنها از مسیر پناهگاه به سمت قله حرکت نمایند.
پدر علی دراین باره می گوید: البته دو مسیر جداگانه تا قله وجود دارد؛ یکی از طرف جان پناه مشکین شهر است که من تا به حال آن را امتحان ننموده ام و دیگری هم از همین پناهگاه است که مسیر ایمن تری است.همین توقف کوتاه در پناهگاه سبلان باعث شد حضورعلی توجه بقیه کوهنوردان را هم به خود جلب کند. یکی، از دلایل آمدن پسرک به کوه سؤال می کرد و دیگری هم از خطرناک بودن این کار حرف می زد.نتیجه این حرف ها در لحظه اول به وجود آمدن یک تردید بزرگ در فکر بهمن بود؛نکند اشتباه نموده باشم؟ اگر اتفاقی برای علی بیفتد جواب مادرش را چه بدهم؟!
اما انگار شانس با بهمن و همراهانش که حس و حال برگشتن به خانه و رها کردن سفرشان را نداشتند، یار بود. پدر علی می گوید: مردد بودم که برویم یا نه. ترسیدم برای پسرم اتفاقی بیفتد. اما همان لحظه یکی از کوهنوردان که اتفاقا یک پزشک بود، به من گفت نگران نباشم چون از لحاظ پزشکی هیچ اتفاقی برای او نخواهد افتاد. فقط باید موارد ایمنی را رعایت کنم. بهمن هم که از شنیدن این حرف ها آرام شده بود، تصمیم گرفت به پسرش اجازه بدهد تا این راه سخت را تا قله تجربه کند.
یک خانواده کوهنورد
از پناهگاه تا نوک قله شش، هفت ساعتی راه بود.کوهنوردان ساعت چهار صبح سفرشان را آغاز کردند. علی هم زودتر از پدر، سراغ کوله پشتی رفت تا کاپشنی را که مادرش برایش گذاشته بود، تنش کند. این دوراندیشی مادر علی به خاطر تجربه ای بود که خودش در سفر قبلی به همراه شوهر و مادرشوهر 50 ساله اش درصعود به سبلان به دست آورده بود. شاید یکی از دلایلی که باعث شد سارا با رفتن علی به کوه موافقت کند، همین مساله بود و این یعنی تمام اعضای خانواده اصغری تا امروز به قله سبلان صعود نموده اند؛ البته به جز زهرای هشت ساله!
پدر خانواده در این باره می گوید: دخترم زهرا از لحاظ جسمی خیلی ضعیف است، البته خودش هم تمایلی برای صعود به کوه ندارد.با تمام این تفاسیر زمان صعود برای علی فرا رسیده بود. او با چشم های پف آلود دست به دست پدر داد تا در تاریکی سحرگاه، سفرشان را آغاز نمایند.خاطره آن روز برای علی هنوز داغ داغ است؛ آن بالا اولش هوا تاریک بود، بابام چراغ قوه دستش بود تا من زمین نخورم اما بعد یک دفعه آفتاب شد و همه جا روشن شد.پدرش هم با خنده اضافه می نماید:همه، پسرم را تشویق می کردند. به او شکلات می دادند و برخی ها هم با تماشا علی به همنوردشان اشاره می کردند که یاد بگیر این بچه نصف توئه؟ ببین چطور از کوه بالا می ره؟!.
قله، برف دارد!
عقربه های ساعت روی 10 بود که کوهنوردان گزارش ما، به قله رسیدند. علی جلوتر از همه به طرف دریاچه ای که وسط کوه بود، دوید و با تعجب رو به پدرش فریاد زد: بابا روی کوه رودخانه است. جمله ای که هنوز هم بقیه کوهنوردها از به یاد آوردن آن به خنده می افتند!پدرعلی هم سعی کرد طوری درباره این دریاچه شرح بدهد که پسر کوچکش بفهمد؛ پسرم، این رودخانه نیست! دریاچه است و روی آتشفشان خاموش سبلان واقع شده است. آب آن همواره سرد است.اگر دوست داری امتحان کن.
کوهنورد شش ساله بعد از این حرف پدر، برای آنکه باور کند آب دریاچه محراب داشی واقعا سرد است یا نه، دست هایش را داخل آب فرو برده بود. نتیجه آزمایش هم معین بود؛یک آخ بلند از شدت سردی آب.بعد از رسیدن به قله آنها باید قبل از غروب خود را به پایین کوه می رساندند، چراکه به آب و هوای شب های کوه نمی توان اعتماد کرد، مخصوصا وقتی بالای قله باشید!به همین دلیل بهمن و پسرخاله هایش بعد از خوردن چای، دست علی را گرفتند و او را به وسط دریاچه بردند.
سطح دریاچه از شدت سرما یخ زده و تنها یک قسمت از آن، قبلا شکسته شده بود؛ بنابراین همه با احتیاط روی یخ های دریاچه ایستادند تا از علی عکس و فیلم بگیرند. کم کم وقت حرکت به دامنه کوه بود اما این بار مسیر برگشت برای علی خیلی راحت بود، علی خیلی راحت مسیر را پایین می رفت. بدون اینکه حتی یکبار زمین بخورد! پایین کوه هرکسی که علی را می دید، از او می پرسید: آن بالا چطور بود؟او هم با ذوق و شوق تمام جواب می داد: آن بالا قشنگ است. یخ دارد. برف دارد.کوه دارد. اما گرگ ندارد.اگر بابا باز هم بیاید اینجا، من هم با او می آیم.
هیات کوهنوردی مشکین شهر نام علی را به عنوان کوچک ترین صعودنماینده به کوه سبلان در آرشیو خود ثبت کردند
کار او بی نظیر بود
صعود علی اصغری و پدرش به قله سبلان در شهر مشکین شهر سر و صدای زیادی به پا کرد. شاید به همین دلیل، اعضای هیات کوهنوردی مشکین شهر هم تصمیم گرفتند نام علی اصغری را به عنوان کوچک ترین صعودنماینده به قله سبلان در آرشیو خود ثبت نمایند.
این کاپ جایزه ای است که هیات کوهنوردی مشکین شهر بعداز آنکه از جریان صعود علی با خبر شدند به او هدیه دادند
علی صمدی، رئیس هیات کوهنوردی مشکین شهر. با اطلاع از این خبر، تصمیم گرفت نام پسرک را به عنوان کوچک ترین کوهنورد سال در آرشیو مجموعه اش ثبت کند؛ برای من جالب بود که این پسربچه چطور توانسته 4811 متر را بدون خستگی بالا برود. آنها توقف چندانی در راه نداشته اند. اینکه علی اصغری توانسته چنین موفقیت بزرگی را در این سن کم به دست بیاورد، جای تقدیر دارد. کار او واقعا بی نظیر بود.
حالا هیات کوهنوردی تصمیم گرفته مثل گروه صداوسیمای مشکین شهر، علی را مقابل لنز دوربین بنشاند و از موفقیت این پسر شش ساله تصویر بگیرد و این تصاویر را در آلبوم عکس های کوهنوردان سبلان جای دهد.
صمدی که خودش هم یکی از کوهنوردان باسابقه این شهرستان است، در این باره می گوید: ما از جریان این صعود،کمی دیر با خبر شدیم. چراکه این خانواده به صورت آزاد کوهپیمایی نموده بودند. اگر زودتر از صعود این بچه شش ساله با خبر می شدیم، حتما مرنامی را برای او برگزار می کردیم اما حالا هم دوست داریم که نام و تصویر او را در آرشیو هیات مان نگه داریم تا هر کس وارد اینجا می گردد، با تماشا تصاویر این صعود شگفت انگیز، توانایی های علی شش ساله را تحسین کند.
رئیس هیات کوهنوردی مشکین شهر درباره صعودهای آزاد کوهنوردان به قله سبلان می گوید: ما مسئله ای با این صعودهای آزاد نداریم. فقط انتظار داریم که کوهنوردان قبل از صعود، به هیات کوهنوردی ما خبر بدهند و ما را در جریان مسیر صعودشان بگذارند. آن هم فقط به خاطر اینکه اگر با حادثه ای روبرو شدند، گروه امداد ما از مسیر آنها آگاه باشد.
صمدی درباره تجهیزات مورد احتیاج هم تاکید می نماید: علی و پدرش با مسئله ای روبرو نشدند چراکه تجهیزات شان کامل بود. خوشبختانه پدر علی تجربه کوهنوردی داشته و همین باعث شده که علی و همراهانش هم به اتکای او مسیر را بالا بروند اما این مورد شاید در خیلی از صعودهای دیگر دیده نگردد.
منبع: همشهری آنلاین